صبـــــا

امیدوار همه پسندانه باشه!

۱۰ مطلب با موضوع «داستانک» ثبت شده است

بر چرخ و فلک مناز، کمر شکن است

روزی حضرت داوود از یک آبادی میگذشت . پیر زنی را دید ب سر قبری زجه زنان . نالان و گریان . پرسید: مادر چرا گریه می کنی ؟

پیرزن گفت : فرزندم در این سن کم از دنیا رفت . داوود گفت : مگر چند سال عمر کرد؟

پیرزن جواب داد: 350 سال !!

داوود گفت مادر ناراحت نباش. پیرزن گفت : چرا؟

پیامبر فرمود : بعد از ما گروهی به دنیا می آیند که بیش از صد سال عمر نمی کنند . پیرزن حالش دگرگون شد و از داوود پرسید : آنها برای خودشان خانه هم می سازند ، آیا وقت خانه درست کردن دارند ؟ حضرت داوود فرمود بله آنها در این فرصت کم با هم در خانه سازی رقابت می کنند . پیرزن تعجب کرد و گفت : اگر جای آنها بودم تمام صد سال را به سجده خدا می پرداختم .

بر چرخ و فلک مناز، کمر شکن است

بر رنگ لباس مناز، آخر کفن است

مغرور مشو ، زندگی چند روز است

در زیرزمین شاه و گدا یک رقم است

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سحر غلامی

قاضی طمع کار

داستان زیر از کتاب افسانه ها وملل قدیم

داستان خیلی جالبه بخونید!

 

در زمان های قدیم دو برادر بودند ، یکی از آن دو ثروت زیادی داشت و دیگری هم برعکس برادرش آدم بدبختی بود ، حتی برای گرم کردن جایی که در آن زندگی میکرد هیزم نداشت . در یکی از سالخا سرما و یخبندان زیاد شده بود ، ناچار تصمیم گرفت به جنگل برود وهیزم تهیه کند اما چون اسب نداشت نمیدانست ، با چه وسیله ای هیزم را حمل نماید . با خود گفت بهتر است پیش برادر برود و اسب او را قرض گرفت .

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سحر غلامی
هرسکوتی نشان ازضعف نیست!

هرسکوتی نشان ازضعف نیست!


دانشجویی میگفت:
یکی از اساتید دانشگاه ما ساعت دخترانه دستش بود وما همیشه به او می خندیدیم...!
تا اینکه مشخص شد، اون ساعت تنها دخترش بوده که اونو ازدست داده بود...

دلهایی هستند که درد میکشند، اما دم نمیزند.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سحر غلامی

تجربه,قحطی,حرف ما و عمل ما

تجربه

 روباهی از شتری پرسید «عمق این رودخانه چه اندازه است؟»

شتر جواب داد: «تا زانو.»

ولی وقتی روباه توی رودخانه پرید، آب از سرش هم گذشت و همین طور که دست و پا می‌زد به شتر گفت: «تو که گفتی تا زانو!»

شتر جواب داد: «بله، تا زانوی من، نه زانوی تو.»

هنگامی که از کسی مشورت می‌گیریم یا راهنمایی می‌خواهیم باید شرایط طرف مقابل و خودمان را هم در نظر بگیریم. لزوما" هر تجربه‌ای که دیگران دارند برای ما مناسب نیست...

قحطی

روزی در یک میهمانی مرد خیلی چاقی سراغ

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سحر غلامی

تبدیل چاله ها به فرصت

 

 کشاورزی الاغ پیری داشت که یک روز اتفاقی به درون یک چاه بدون آب افتاد. کشاورز هر ...چه سعی کرد نتوانست الاغ را از درون چاه بیرون بیاورد. پس برای اینکه حیوان بیچاره زیاد زجر نکشد، کشاورز و مردم روستا تصمیم گرفتند چاه را با خاک پر کنند تا الاغزودتر بمیرد و مرگ تدریجی او باعث عذابش نشودمردم با سطل روی سر الاغ خاک می ریختند اما ... الاغ هر بار خاک های روی بدنش را می تکاند و زیر پایش می ریخت و وقتی خاک زیر پایش بالا می آمد، سعی می کرد روی خاک ها بایستد. روستایی ها همینطور به زنده به گور کردن الاغ بیچاره ادامه دادند و الاغ هم همینطور

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سحر غلامی

عمل به عشق

 

 پیرمردی با همسرش در فقر زیاد زندگی میکردند.

هنگام خواب ، همسر پیرمرد ازو خواست تا شانه برای او بخرد تا
موهایش را سرو سامانی بدهد.
پیرمرد نگاهی حزن امیز به همسرش کرد و گفت که نمیتوانم بخرم
حتی بند ساعتم پاره شده و در توانم نیست تا بند جدیدی برایش بگیرم.
پیرزن لبخندی زد و سکوت کرد..
پیرمرد فردای انروز بعد از تمام شدن کارش به بازار رفت و ساعت خود را فروخت و شانه  برای همسرش خرید ..

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سحر غلامی

دریافتن فرصت ها

مردی مقابل گل فروشی ایستاده بود و میخواست دسته گلی برای مادرش که در شهر دیگری بود سفارش دهد تا برایش پست شود.

وقتی از گل فروشی خارج شد، دختری را دید که روی جدول خیابان نشسته بود و هق هق گریه میکرد. مرد نزدیک رفت و از او پرسید: دختر خوب چرا گریه میکنی؟
دختر در حالی که گریه میکرد، گفت: میخواستم برای مادرم یک شاخه گل رز بخرم ولی..فقط 75 سنت دارم، درحالی که گل رز 2 دلار میشود. مرد لبخند زد و گفت: با من بیا، من برای تو یک شاخه گل رز قشنگ میخرم.

وقتی از گلفروشی خارج میشدند، مرد به دختر گفت:

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سحر غلامی

زیبایی انسان

 ﺯﻳﺒﺎﻳﻲ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺩﺭﭼﻴﺴﺖ؟

ﺭﻭﺯﻱ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﻧﺰﺩ ﺣﮑﻴﻢ ﺭﻓﺘﻨﺪ ﻭ ﭘﺮﺳﻴﺪﻧﺪ : ‏« ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺯﻳﺒﺎﻳﻲ ﺍﻧﺴﺎﻥ
ﺩﺭﭼﻴﺴﺖ؟‏»
ﺣﮑﻴﻢ 2 ﮐﺎﺳﻪ ﮐﻨﺎﺭ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﻭﮔﻔﺖ : ‏« ﺑﻪ ﺍﻳﻦ 2 ﮐﺎﺳﻪ ﻧﮕﺎﻩ
ﮐﻨﻴﺪ ﺍﻭﻟﻲ ﺍﺯﻃﻼ ﺩﺭﺳﺖ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﻭﺩﺭﻭﻧﺶ ﺳﻢ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﻭﻣﻲ ﮐﺎﺳﻪ ﺍﻱ
ﮔﻠﻴﺴﺖ ﻭ ﺩﺭﻭﻧﺶ ﺁﺏ ﮔﻮﺍﺭﺍ ﺍﺳﺖ، ﺷﻤﺎ ﮐﺪﺍﻡ ﺭﺍﻣﻴﺨﻮﺭﻳﺪ؟‏»
ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩﻧﺪ : ‏« ﮐﺎﺳﻪ ﮔﻠﻲ ﺭﺍ .‏»
ﺣﮑﻴﻢ ﮔﻔﺖ : ‏« ﺁﺩﻣﻲ ﻫﻢ ﻫﻤﭽﻮﻥ ﺍﻳﻦ ﮐﺎﺳﻪ ﺍﺳﺖ . ﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﺁﺩﻣﻲ ﺭﺍ ﺯﻳﺒﺎ
ﻣﻴﮑﻨﺪ ﺩﺭﻭﻧﺶ ﻭﺍﺧﻼﻗﺶ ﺍﺳﺖ . ﺑﺎﻳﺪ ﺳﻴﺮﺗﻤﺎﻥ ﺭﺍﺯﻳﺒﺎﮐﻨﻴﻢ ﻧﻪ ﺻﻮﺭﺗﻤﺎﻥ ﺭﺍ

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سحر غلامی

نگاه من و تو

صبح که از خواب بیدار شد رو سرش فقط سه تار مو مونده بود!
با خودش گفت:مثل اینکه امروز موهامو ببافم بهتره! و موهاشو بافت و روز خوبی داشت!

فردای اون روز که بیدار شد دو تار مو رو سرش مونده بود!
امروز فرق وسط باز میکنم! این کار رو کرد و روز خیلی خوبی داشت!
پس فردای اون روز تنها یک تار مو رو سرش بود!
اوکی امروز دم اسبی میبندم! همین کار رو کرد و خیلی بهش میومد!
روز بعد که بیدار شد هیچ مویی رو سرش نبود!!!
فریاد زد: ایول!!! امروز درد سر مو درست کردن ندارم!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سحر غلامی

سنجش عملکرد

پسر بچه ی کوچکی وارد مغازه ای شد، جعبه نوشابه را به سمت تلفن هل داد و روی جعبه رفت تا دستش به تلفن برسد شروع کرد به گرفتن شماره.
پسرک گفت: خانم، میتونم ازتون خواهش کنم کوتاه کردن چمن های حیاط خانه تان را به من بسپارید؟
زن پاسخ داد: کسی هست که این کار را برام انجام میدهد!
پسرک گفت: خانم، من این کار را با نصف قیمتی که اون انجام میدهد برایتان انجام میدهم.
زن گفت: از کار این فرد کاملأ راضی هستم.
پسرک گفت: خانم، من پیاده رو و جدول  جلوی خانه را هم جارو میکنم .
مجددأ زن پاسخش منفی بود.
پسرک در حالی که لبخند بر لب داشت، گوشی رو گذاشت.
مغازه دار که به صحبت های او گوش داده بود سمتش رفت و گفت: پسر...، از رفتارت خوشم آمد؛ به خاطر اینکه روحیه خوبی داری دوست دارم کاری را به تو بدهم.
پسرک گفت: نه ممنون،

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سحر غلامی