صبـــــا

امیدوار همه پسندانه باشه!

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر وادب» ثبت شده است

حس خوبیست در آغوش خودت پیر شوم ...

حس خوبیست در آغوش خودت پیر شوم ...

حس خوبیست در آغــوش خودت پیر شوم.../اینکه یک عمر به دستان تو زنجیر شوم...
آسمانم شوی و تا به ســــرم زد بپـــــــرم.../با نگاه پــــــر از احساس تو درگیر شوم...
حس خوبیست نفس های تو را لمس کنم.../آنقدر سیر ببوسم ...نکند سیــر شوم...؟
باید ابـــــــــــراز کنم نیــــــــــــت رویایم را .../باید از زاویه شعر تو تفسیـــــــــر شوم...
یک غزل باشم و تا مرز جنـــــــــونت بکشم.../پر از آرایه واندیشه و تفســـــــیر شوم...
اولین تار سفید ســــــــــــــــــــــرم را دیدی.../حس خوبیست درآغوش خــــودت پیر شوم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سحر غلامی

اما بد نشو...

تو بد نباش...

هیچکس را در زندگی مقصر نمیدانم ...
از خوبان ""خاطره
از بدان"تجربه"
میگیرم...!
بدترین ها عبرت می شوند...!
و بهترین ها" دوست"
حرف اشتباهیت که می گویند...
با هرکس باید مثل خودش رفتار کرد.
اگر چنین بود!!!
از منیت و شخصیت هر کس چیزی باقی نمیماند.
هرکس هرچه به سرت آورد فقط خودش باش.
اگر جواب هر جفایی بدی بود.
داستان زندگی ما خالی از آدم های خوب بود.
اگر نمیتوانی آدم خوبه زندگی کسی باشی.
اگر برای یاد دادن همان خوبی هایی که خودت بلدی ناتوانت کردند
اگر همان اندک مهربانیت را از بر نشدند
اگر خوبی کردی و بدی دیدی.
کنار بکش!!!
اما بد نشو...
زیرا این تنها کاریست که از دستت برمیآید .
مهم نیست با تو چه کردند.
تو قهرمان زندگی خودت بمان
تو آدم خوبه زندگی خودت باش
با وجدانت آسوده بخواب.
سرت را پیش خدایت بالا بگیر.
و بخاطر همه چیز شاکر باش...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سحر غلامی

انتظار...

انتظار...

دلا تا باغ سنگی ، در تو فروردین نخواهد شد

به روز مرگ ، شعرت سوره ی یاسین نخواهد شد

 

فریبت می دهند این فصل ها ، تقویم ها ، گل ها

از اسفند شما پیداست ، فروردین نخواهد شد

 

مگر در جستجوی ربنای تازه ای باشیم

وگرنه صد دعا زین دست ، یک نفرین نخواهد شد

 

مترسانیدمان از مرگ ، ما پیغمبر مرگیم

خدا با ما که دلتنگیم، سرسنگین نخواهد شد

 

به مشتاقان آن شمشیر سرخ شعله ور در باد

بگو تا انتظار این است ، اسبی زین نخواهد شد


علیرضا قزوه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سحر غلامی

عجب صبری دارد خداوند!

خدا گرپرده بردارد ز روی کار آدم ها!

چه شادیها خورد برهم...

چه بازیها شود رسوا...

یکی خندد زآبادی...

یکی گرید ز بربادی...

یکی از جان کند شادی...

یکی از دل کند غوغا...

چه کاذب ها شود صادق...

چه صادق ها شود کاذب..

چه عابد ها شود فاسق...

چه فاسق ها شود عابد...

چه زشتی ها شود رنگین...

چه تلخی ها شود شیرن...

چه بالاها رود پایین...

                         عجب صبری خدا دارد

                                               که پرده برنمیدارد!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سحر غلامی

اشعار کوتاه عاشقانه

دریای وصال

مست صهبای تو می باشم و اندر هوسم

غرق دریای وصال توام

ودر طلب پرتو نور چو خورشید تو اندر همه جاست

جستجو در حرم و بتکده؟!اندر عجبم

خراب چشم

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سحر غلامی

در پرده رباعی

نومید مباش

هستیم و مجال دیدن هستی هست،

شادی و غمِ بلندی و پستی هست؛

گر نیست مجال ماندن و دانستن،

نومید مباش ،پوچی و مستی هست.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سحر غلامی