صبـــــا

امیدوار همه پسندانه باشه!

۲۰ مطلب با موضوع «شعر وادب» ثبت شده است

کتابفروش دیوانه (داستانهای امروز افغانستان)

این کتاب شامل داستانهایی از نویسندگان افغانی (سپوژمی زریاب ، اعظم رهنورد زریاب،احمد نظری آریانا،خلیل الله خلیلی ،دکتر سید مخدوم رهین ، دکتر محمد اکرم عثمان)می باشد که در تک تک این داستان ها میتوان  رنج و ستم دیدگی رو در مردم افغانستان دید من خودم که این کتاب را خواندم  بنظرم  داستان « دخترته عاروس نمی کنی ؟ »خیلی تاثیربرانگیز بود که بیانگر قسمتی از آن سختی ها و مشکلاتی که زنان و دختران ، در این جامعه میکشند...

لازم به ذکر یک نکته : که بیشتر اصطلاحات درپاورقی های این کتاب معنی شده اند(برای حفظ امانت).

و حالا قسمتی از پیشگفتار م. حیدریان (گردآورنده کتاب) :

آنچه در پیش رو دارید خرده کوششی ست که بخاطر هماهنگی و نزدیکی فرهنگ و زبان ما با همسایگان انجام گرفته است .اما این کوشش دستاورد و رنج نویسندگان وزحمت ناچیز تهیه کننده را هم به سادگی در دست شما می گذارد تاآنچه که شایسته برادری ست زبان و فرهنگمان را هر چه بیشتر بهم پیوند دهد . این خویشاوندی زبان فارسی دری شاید بتواند در آینده  در کشورهای همسایه ما افغانستان و تاجیکستان  گستردگی روابط را فراهم آورد .

...در پایان باید گفت همه این داستان ها در افغانستان دیروز اتفاق افتاده  و هیچ وجه تشابهی در ایران امروز ندارد

...همه قصه ها ومفاهیم آن ، تاریخ و زمان خود را دربردارد و همه داستانها نشانی از غم اندوه  ، یاس و ناامیدی ، رنج و تعب و سوختن و ساختن با همه ستم ها و ستم کشی هاست که دیریست سیاهی آن بر سر ملت همسایه و ستم کشیده ما سنگینی می کند  به امید روزی که ملت های ستم دیده سراسر جهان از یوغ بندگی هرچه ذلت آور است برهند.

دریافت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سحر غلامی
«<علـــــــی>»

«<علـــــــی>»

دیگر برایم دلخوشی معنا ندارد

وقتی تو را بابای من دنیا ندارد

رفتی یتیم بی قرار شهر کوفه

حس کرد و تازه طفلکی بابا ندارد

رفتی برای زینب تو خستگی ماند

دیگر پرستارت به پیکر نا ندارد

خونت نوشته گوشه محراب مسجد

این کوه طور عاشقی موسی ندارد

دنیا پدرجان تا خود روز قیامت

مانند تو گریه کن زهرا ندارد

رفتی و بردی از این شهر مهربانی

کوفه برا ی ماندن ما جا ندارد

رفتی خیال دشمن تو کشت روحت

در سر به غیر از روز عاشورا ندارد

فکری به حال روزگار دخترت کن

در روز هایی که حرم سقا ندارد


التماس دعا دوستان

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سحر غلامی

ای خدای من

اى خداى من
اى سید و مولاى من
اى کسى که زمام اختیارم به دست اوست
اى واقف از حال زار و ناتوانم
اى آگه از بینوایى و وضع پریشانم
اى رب من
از تو می خواهم
به حق حقیقتت
به ذات مقدست
و بزرگترین صفات و اسماء مبارکت
که اوقات مرا در شب و روز
به یاد خود معمور گردانى
و پیوسته به
خدمت بندگیت بگذرانى
و اعمالم را
مقبول حضرتت فرمایى
تا کردار و گفتارم همه یک جهت و
خالص براى تو باشد
)لطفى کن) و به اعضاو جوارحم
در مقام بندگیت قوت بخش
و دلم را
عزم ثابت ده
و ارکان وجودم را به خوف و خشیت
سخت بنیان ساز
تا آنکه من در میدان طاعتت
برهمه پیشینیان سبقت گیرم
و از همه شتابندگان
به درگاهت زودتر آیم
وعاشقانه با مشتاقانت
به مقام قرب حضرتت بشتابم
و مانند اهل خلوص
به تونزدیک گردم
و مرا به لطف و رحمتت مقام مقربترین و مخصوصترین خاصان حضرتت
کرامت فرما
که هیچ کس جز به فضل و رحمتت این مقام نخواهد یافت
ای معبودمن

 

پی نوشت:فرازهایی از دعای کمیل
 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سحر غلامی

الهی این من و جرم وخطایم...

الهی این من این جرم و خطایم

رهم دادی، مکن دیگر رهایم
بگیر از من مرا، اما نه از خود
بسوز اما مساز از خود جدایم
تو راگم کردم و خود گشته‌ام گم
صدایم کن صدایم کن صدایم
به من گفتند از اول عبد «هو» باش
چه باید کرد من عبد هوایم
تو آن ربی که با عبدت رفیقی
من آن خارم که با گل آشنایم
گنه کردم، نکردم شرم از تو
نمی‌دانم کجا رفته حیایم؟
خجالت می‌کشیدم بازگردم
تو گفتی باز هم سویت بیایم
نبودم عبد تا عبدم بخوانی
نگویم بنده‌ام، گویم گدایم
سیه رویم مگر از لطف و رحمت
بشـوی بـا غبـار کربـلایـم



استاد غلامرضا سازگار

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سحر غلامی

چند شعر نو

گردش

در شگفتم که چرا می اندیشم،

یا چرا می گردم!

 

من که خودگردش بی پایانم،

من که دانستن را میدانم،

می توانم آیا

از کجایی

           به کجایی بروم؟

من که خود مایه گفتن هستم،

می توانم به هوای سخنی

به گذرگاه صدایی بروم؟

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سحر غلامی

عجب صبری دارد خداوند!

خدا گرپرده بردارد ز روی کار آدم ها!

چه شادیها خورد برهم...

چه بازیها شود رسوا...

یکی خندد زآبادی...

یکی گرید ز بربادی...

یکی از جان کند شادی...

یکی از دل کند غوغا...

چه کاذب ها شود صادق...

چه صادق ها شود کاذب..

چه عابد ها شود فاسق...

چه فاسق ها شود عابد...

چه زشتی ها شود رنگین...

چه تلخی ها شود شیرن...

چه بالاها رود پایین...

                         عجب صبری خدا دارد

                                               که پرده برنمیدارد!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سحر غلامی

اشعار کوتاه عاشقانه

دریای وصال

مست صهبای تو می باشم و اندر هوسم

غرق دریای وصال توام

ودر طلب پرتو نور چو خورشید تو اندر همه جاست

جستجو در حرم و بتکده؟!اندر عجبم

خراب چشم

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سحر غلامی

در پرده رباعی

نومید مباش

هستیم و مجال دیدن هستی هست،

شادی و غمِ بلندی و پستی هست؛

گر نیست مجال ماندن و دانستن،

نومید مباش ،پوچی و مستی هست.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سحر غلامی

خلوت با خدا

رب خطاپـوش تویـــــی عبـد خطاکـار،منــــــــم...

god

رب خطاپـوش تویـی عبـد خطاکـار، منــــــم
مستحق عفـو تویـی مستحـق نــــار، منـم

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سحر غلامی

شعر یک کودک سیاه پوست که بهترین شعر سال شد !

When I born, I black

کودک سیاه پوست
When I grow up, I black
When I go in Sun, I black
When I scared, I black
When I sick, I black

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سحر غلامی